اگر انسانی منطقی باشید، حتما یک صدای کوچک درون مغز خود دارید که به شما می گوید چرا بعضی چیزها ممکن است و بعضی چیزها غیر ممکن. بیشتر اوقات این صدا خوب است و از شما محافظت می کند، مثلا می گوید: نه نمی توانی از این فاصله بپری نمی توانی که پرواز کنی!
خلاصه که این صدای کوچک نقش زیادی در زندگی مان ایفا می کند گاهی حتی از ماجراجویی های بی موقع جلوگیری می کند! گاهی ولی این صدا در سرتان یک بحث را شروع می کند که شاید برای خلق و خو مناسب نباشد، درگیری داخلی که حتی مانع پیشرفتتان می شود. می خواهم در ادامه مواقعی را برایتان توضیح دهم که باید جلوی این صدا بایستید و پیامش را تغییر دهید.
شایع ترین بهانه ای که هر روز به خاطر بهبود ندادن به زندگی از مردم می شنوم این است: به اندازه کافی وقت ندارم. همه ما قبلا این را گفته ایم، و احتمالا این بلند ترین جرو بحثی است که این صدا در ذهنمان انجام داده. وقتی زندگی پر دردسر می شود و یا زمانی که نمی خواهیم درباره نادیده گرفتن چیزی احساس گناه کنیم می گوییم وقت ندارم.
از امروز شروع کنید، صدایی که در ذهنتان است دیگر اجازه ندارد این کلمات را به زبان بیاورد. به جایش از عبارت : در اولویت قرار ندارد، استفاده کنید. خواهید دید که وقتی به چالش های زندگی به این شکل نگاه می کنید چگونه چشم اندازتان تغییر می کند. جمله ی دوست دارم ورزش کنم اما وقت ندارم، تبدیل می شود به ورزش در اولویتم نیست.
با ۱۶۸ ساعت در هفته زمان ارزشمند ترین منبع ما است. چه بگویید چه نگویید، اولویت هایتان زمانی است که برای کارها صرف می کنید، چیزی که می گویید برایتان مهم نیست، کاری که انجام می دهید برایتان مهم است.
اگر مادر یک خانواده هستید، مراقبت از بچه ها و غذا آماده کردن مسلما از خیلی کارهای دیگر بیشتر در اولویت قرار دارد. در چنین شرایطی باید بگویم واقعا زندگی را روی درجه فوق العاده دشوار بازی می کنید! تمرکز کنید و هر موقع که ممکن است روی چیزهایی کار کنید که وضعیتتان را بهتر می کند.
همین که گفتن وقت ندارم را متوقف کردیم و به آنچه واقعا در روز زمانمان برایش صرف می شود دقت کنیم، خواهیم دید که می توان در بین اولویت ها زمان هایی را نیز پیدا کرد که با استفاده از آنها به خود برسیم، چیزی جدید یاد بگیریم و در زندگی سطح مان بالا تر برود.
صدای نمی توانم بدست بیاورمش یا از پسش بر نمیایم معمولا زمان هایی خود را نشان می دهد که می خواهیم هزینه نکردن بابت چیزی را توجیه کنیم. هر چیزی می تواند باشد یک مسافرت، یا آموزش دیدن، وقتی این صدا را می شنوید که می گوید نمی توانم بدستش بیاورم سه انتخاب برایتان باقی می ماند:
۱- بلند شکایت کردن به کسی که گوش می دهد.
۲- متوقف کردن هزینه برای چیزهای غیر مهم.
۳- پیدا کردن راهی برای بیشتر پول بدست آوردن.
اولین گزینه نمی تواند زیاد به کسی کمک کند، و هیچوقت هم نتوانسته. بیایید به گزینه دوم و سپس سوم نگاهی بکنیم. درست مانند مورد قبلی که با کمی دقت می توانستیم بگوییم زمان مان را چگونه سپری می کنیم، یک نگاه سریع به چیزهایی که بابتشان پول خرج می کنیم نشان می دهد که چه چیزهایی را در زندگی مهم تلقی می کنیم. برای مثال:
پس به جای اینکه پشت هم بگوییم برای فلان کار پول ندارم بهتر است ابتدا جاهایی که پولمان را بی دلیل خرج می کنیم پیدا کنیم، همه ما چنین اشتباهاتی را داریم و با متوقف کردنش می توانیم پول خوبی ذخیره کنیم.
بازی زندگی حتما نباید خیلی پر زرق و برق باشد! گاهی فکر می کنیم که با خرج کردن زیاد می توانیم کلی ماجراجویی کنیم در حالی که اگر همان کار را از راه ارزان انجام دهیم ماجراجویی و هیجانش بیشتر هم خواهد شد!
هر کسی گفته با بالا رفتن سن دیگر نمی توانید دست به کاری بزرگ بزنید یک دروغگو است. سوزان کولینزداستان عطش مبارزه (The Hunger Games ) که تبدیل به فیلمی پرطرفدار شده را در سن ۴۶ سالگی نوشت. خام تامائه واتانابه در سن ۷۳ سالگی کوه اورست را فتح کرد، ۱۰ سال بعد از رکورد قبلی خودش در سن ۶۳ سالگی.
شاید این حرف کلیشه باشد، اما سن فقط یک عدد است، و فقط به اندازه ای احساس پیری خواهید کرد که خودتان حس می کنید. سنتان چه ۲۰، ۵۰ یا ۸۰ سال باشد، صدایی که در سرستان است نمی تواند شما را از انجام تغییرات مثبت در زندگی تان باز دارد. بدون توجه به سن، از خود بپرسید: می توانم راهی پیدا کنم که امروز از روز گذشته ام خوشحال تر و سالم تر باشم؟ آیا می توانم زندگی ام را امسال از سال پیش پربار تر کنم؟
هیچ وقت برای تغییر کردن دیر نیست، برای یادگیری پیر نیستید، و همیشه می توان مسیری متفاوت و جدید را در زندگی پیش گرفت.
همه ما فرصت ها و موفقیت هایی که دیگران دارند را می بینیم و به جای اینکه بگوییم: من چطور می توانم چنین کاری بکنم؟ از کجا باید شروع کنم؟ صدای درون سرمان می گوید: باید خوب باشه، ولی …، یا اگر من هم ( فرصت مورد نظر ) را داشتم می توانستم موفق شوم.
همه ما زندگی را با سطوح مختلفی از سختی می گذرانیم. برخی افراد با ژنتیک برتر، یا پدر و مادر پولدار، بدنیا آمده اند و حتی یک روز هم در زندگی شان مجبور به کار کردن نیستند، این افراد بازی زندگی را با سطحی آسان انجام می دهند ( و البته شاید هرگز نتوانند معنی واقعی زندگی را درک کنند ).
برخی دیگر در خانه ای معمولی، در کشوری جهان سومی، با بیماری های مزمن، و یا در محله ای با سیستم ضعیف آموزشی، بدنیا آمده اند، و مجبورند بازی زندگی را روی سطح فوق العاده دشوار انجام دهند. می توانیم بنشینیم و از نقشی که در این جهان به عهده گرفتیم شکایت کنیم، و یا می توانیم تلاش کنیم تا این شخصیت را به بهترین قابلیت های خود برسانیم.
بسیاری از مواقع شرایطی که در آن قرار داریم تقصیر خودمان نیست، اما مسئولیت تغییرش با خودمان است. همین که این موضوع را قبول کردیم و فهمیدیم که هیچکس قرار نیست ما را از این چاله بیرون بکشد، صاحب اختیار خودمان می شویم. به خود این اجازه را می دهیم که راهی جدید بسازیم، تا سرنوشتمان را تغییر دهیم.
پس باید صدایی که دائما بهانه می آورد را در ذهنمان خاموش کنیم. همه باری بر دوش داریم، همه تعهداتی داریم، همه ما در خود چیزهایی داریم که از آنها خوشمان نمی آید. همه اینها را کنار بگذارید، همه ما یک چیز داریم که باید به آن توجه کنیم: تمایل واقعی به داشتن زندگی بهتر. حالا دیگر این را می دانید پس به دنبال رویای خود بروید و آن را تبدیل به واقعیت کنید.
وقتی به وجودمان مانند چیزی که باید تحملش کرد نگاه می کنیم، هر چالشی باعث تقویت نگرش منفی مان می شود و تیره روزمان می کند. وقتی به زندگی از لنز سرنوشت قهرمانان نگاه می کنیم، هر چالشی تبدیل به یک فرصت برای یادگرفتن و رشد می شود.
زندگی باید برایمان جالب باشد و وقتی از آن لذت ببریم، اتفاقات خوب بیشتری رخ می دهد و فرصت های بیشتری برای ارتقاع سطح زندگی بدست می آوریم.
چه برای ۱۰ روز زندگی بیشتر تلاش می کنید چه ۱۰ سال، از شما می خواهم طوری زندگی کنید که بتوانید به آن افتخار کنید. می خواهم هر روز با افتخار به آینه نگاه کنید و وقتی نگاهی به زندگی تان انداختید با خود بگویید: بله، درست نقشم را اجرا کردم.
پس بهانه آوردن کافیست، با خود بگویید چطور می توانم کاری بزرگ کنم و به چه چیزهایی برای به حقیقت رساندنش احتیاج دارم، سپس شروع کنید. حالا دیگر صداهای دوست و دشمن درونمان را شناختیم، برویم که باید ماجراجویی مان را شروع کنیم!
مطلبی که خواندید از کتاب Level Up Your Life نوشته استیو کمب ترجمه شده بود.
از اولین چیزهای مورد علاقه من بازی های کامپیوتری بود اما کم کم متوجه شدم موسیقی، فیلم، عکاسی و زبان انگلیسی هم می توانند به اندازه بازی های کامپیوتری دوست داشتنی باشن! . . . . . . . نظرات، انتقادات، پیشنهادات: https://t.me/Mrhesi
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
استفاده از مطالب بدونیم فقط برای مقاصد غیر تجاری و با ذکر منبع ، بلا مانع است. تمامی حقوق این سایت متعلق به بدونیم می باشد.